پرچنان

ساخت وبلاگ
خیابان ولیعصر یک ویژگی خاصی دارد که چون شمالی جنوبی است و کوه ها در شمال ناگزیر شیبی به سمت جنوب دارد که مرکز شهر است.این خیابان تا نزدیک میدان ولیعصر درجه شیبش تند است و بعد از آن کم.قبل از ظهور شهردار کنونی، دوچرخه های بی دود در شهر فعال بود. در اوج ترافیک جمعیتی که بی آر تی ها امکان سوار کردن مسافری بیشتر را نداشتند و عملا بعد از ونک مسافری نمی‌توانست سوار شود و حجم عظیمی مسافر هنوز در ایستگاه بودند این دوچرخه ها خروشان می‌شدند و سُر خورده و به پایین می‌رفتند. خود را به مترو جهاد رسانده و امکان رهایی از این بن بست فراهم می‌شد. در این وسط دختران و زنانی نیز بودند که سوار بر این دوچرخه ها شده و روسری های افتاده و گیسوان رقصان در بادشان را خودنمایی می‌کردند. خنده میگرفتم، از این که گشت ارشاد در بالا دست میدان ونک رفتاری آن چندانی دارد و دختران سوار بر دوچرخه این چنین.همان زمان ها بود که با دیدن چنین تصاویری به این نتیجه رسیدم که عمر این دوچرخه ها زیاد نخواهد بود. ایدولوژی حاکم آن را امنیتی ارزیابی خواهد کرد.این روزها که شهرداری و شهردار از لونی دگر شده اند، انبوهی از دوچرخه های بی دود در کناره ورودی به خیابان شوش شرقی و قبل ایستگاه راه آهن زیر آفتاب و برف و باران مشغول پوسیدن هستند. همچون مسافران منتظر بی آرتی، همچون بسیاری از مردمان. شاید خنده دار بنظر رسد اما راه حل نجات کشور از وضعیت فعلی را در ساده انگاری ساده لوحانه ای میبینم. آن هم در دوچرخه!! این که حاکمیت وجود دوچرخه و دوچرخه سوار را با همه فرهنگ حاکم بر آن و فارغ از جنسیت و اقلیت بودن آنان به رسمیت بشناسد. پذیرش این رسمیت یعنی رسیدن به راه حل های جدید. فاصله گرفتن از تفکر قاجاری دوچرخه چیزی چون تخم جن بودن و عبور از پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 30 بهمن 1401 ساعت: 12:59

وقتی که شنید ما عزم کوهپیمایی را داریم، با لحنی نسبتا اعتراضی گفت این کوه چیست که می‌روید؟ چرا می‌روید ؟ دقایقی بعد از برف اخیر منطقه خودشان گفت. اینکه در زیر باران و برف در باغ کار می‌کرده تا شب، و کلی کیف چشیده است. اینجا بود که سرو‌چمان گفت، دقیقا ما به همین خاطر میرویم کوه، چشیدن آن «آنی» که در لحظه چشیدید.در هوای سرد و تاریک و بادناک جمعه صبح به سمت بند عیش حرکت آغازیدیم. از همان ابتدای مسیر برف پُری، چشم‌نوازی می‌کرد. آفتاب که طلوع کرد، آسمان آبی تهران را پس از مدتها مشاهده شد.نمیدانم چند بار بند عیش را صعود کرده ام، اما برای خودم قانونی نانوشته دارم. هرگاه تهران برف آمد و برفی شد بهترین زمان صعود این چکاد است. بندعیش یکی از قلل زیبا و خاص تهران است. کله قندی شکل است و دیواره جنوبی از سنگ دارد و در زمستان هنگامی که برف کل منطقه را پوشانده باشد، این سنگ های دیواره ای همچون گردنبندی بر سینه‌ی زیبا رویی خود نمایی می‌کنند. شکل کله قندی قله نیز این تداعی پیکر گون را در پندار تقویت می‌کند. معمولاً قلل دیگر به دلیل وصل بودن به کوه های دیگر این شکل ظاهری را ندارد. اما هنگام صعود از سمت غربی قله، شکل قدمگاه هیلاری را نیز به خود میگیرد و یا شکل موجی که در اوج یخ کرده است و کوهنوردان همچون مورچه های خرد بر یال زیبای آن در حرکتند.در واقع این صعود با عنصری از زیبایی شناسی همراه بود.این روزهای تاریک و سیاه، به قول آن بزرگوار، زجر اندر زجر را جز با دیدن زیبایی، بودن در زیبایی چگونه می‌توان زندگی کرد؟https://t.me/parrchenan پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 16:01

معمولاً صبح که چشمم را از خواب میگشایم اول کارم این است که گوشی را از حالت پرواز خارج و سپس شاخص آلودگی هوا را چک کنم. اگر بالای صد و ده باشد وسیله حمل و نقل همان روزم مترو خواهد شد و اگر زیر این عدد باشد دوچرخه. بیش از سه هفته آلودگی تهران کم کم داشت مرا از این عادت منصرف می‌کرد. از خواب بیدار شدم و این چند هفته نرکابیدن در بدنم خوش جا باز کرده بود. عدد شاخص را که دیدم، امکان هیچ بهانه تراشی را نیافتم. عدد زیر پنجاه بود و آن روز یکی از روزهای معدود پاک تهران. تا به اینجای سال تعداد روزهای پاک تهران دو رقمی نشده است. اما این هفته هر روز بهتر از دیروزش بوده است. هوا پاک و بادی است و هیچ بهانه ای برای نرکابیدن برای آدم به تنبلی خوش نشسته، باقی نمی‌گذارد.به دوستان و خوانندگان تهرانی تاکیدا سفارش میکنم از این روزهای بشدت کم یاب تهران که هوای پاک دارد نهایت استفاده را ببرند.این روزها کوه های تهران گویی نزدیکتر شده اند. پی نوشت: ۱. برای مردم زلزله زده از خوی تا ترکیه تا سوریه غمگینم. این گرانی کی به جان ما نشست که هزینه یک عدد پتو سربازی برای اهدا نیز برای جیب خانوار سنگینی می‌کند!؟ یادم است در زلزله بم که با تیم هلال احمر دانشگاه به این شهر رفتیم، اول نیروهای امدادی خارجی از کشور ترکیه را دیدیم که زودتر از همه آمده بودند.۲. همین که در شهر تهران و گسل های متعددش هنوز داریم با خیال راحت نفس میکشیم شاید به این پندار فرامادی برمی‌گیرد که خدا نگهدارت، خداحافظ. که هر روز بارها و بارها در پایان دیدارها تکرار میکنیم و این تکرار ما را به این بی عملی کشانده است. به این خیال‌جمعیِ خیالی.( جا برای نوشتن زیاد دارد اما به دلیل حاشیه های احتمالی از ادامه دادن اجتناب میکنم)۳. کمک های هلال احمری پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 16:01

در هوایی برفی بر روی چنبر در مسیر بازگشت به منزل هستم. صبح برف نبود و برگشت غافلگیر شده ام. به یک پنجم انتهای مسیرم رسیده و انگشتان دستم بشدت از سرما دردناک شده اند. پشیمانم از اینکه با نایلون و چسب پهن دستکش هایم را ضد آب نکرده و تنها به کفش هایش اکتفا کردم. در سرزمین ما که آب و هوای خشک دارد و روزهای برفی بارانی آن استثنا است، ترکیب نایلون و چسب پهن معجزتی است. البته مقدار زیادی از زیبایی تیپ راکب را میکاهد اما در بارش و روزهای سرد بادناک بسیار کاربردی است. کاپشن پرم را پوشیده بودم و اندام داخلی ام، خوب گرم بود. در این وضعیت از کناره خیابان آهسته رکابان بودم و اجازه سرعت گرفتن را به دوچرخه نمی‌دادم. سراشیبی بود و تمایل چنبر با توجه به جذابه زمین به طغیان و افزایش سرعت بود اما افزایش سرعت در این مواقع یعنی پاچش شدید آب از دو چرخ عقب و جلو، و من این نمی‌خواستم. آهسته چنبر به مسیر ادامه میداد که چشمم به یک کیف پول خورد. ترمز زدم و آن را برداشتم و در جیب کاپشن ضد آبم انداختم که بر روی کت پَرم پوشیده بودم. چند متر که جلو رفته اندیشیدم اندکی صبر، شاید صاحب آن کیف در همین حول و حوش باشد. با انگشتان یخ زده کیف را باز کردم و از روی یکی از کارتها نام صاحب کارت را یافتم. به جایی که کیف را پیدا کرده بازگشته و دیدم مردی هراسان به دنبال چیزی در ماشین خود میگردد. جلو رفته آن نام را بر زبان آوردم. نگاهم کرد. پرسیدم چیزی گم کرده است که با سر تکان داد حتی امکان حرف زدن نداشت. کیف را به دستش دادم و گفتم جلو در ماشین افتاده بود. نطقش باز شد و گفت: رنگم پریده بود و داشتم فکر میکردم چگونه بروم سراغ المثنی های آن همه کارت.راهم را کشیدم و ادامه مسیر دادم.هفته قبل نیز یک دسته کلید پُر یافتم و تنها پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 16:01

مشغول شنیدن منتخب موسیقی افعان همکارم هستیم. به سخن می آید که اگر محفلی نجیب( یخی از خوانندگان و نوازندگان بنام افغانستان که پس از حضور مجدد طالب به ایران مهاجرت کرده است) برگزار کرد ترتیب حضور من و خودش را خواهد داد. در خیال خود گویی تصویری میبیند از حضور ما و لبخندی بر گوشه لبش مینشیند، خودم را به او خواهم رساند و می‌گویم مخصوص تو یک آهنگ بزند و یک پانصد برایش واریز میکنم. از دست و دلبازی اش سپاسگزاری میکنم ادامه منتخب موسیقی ها، احمد ظاهر، خواننده بنام افغان است که سالها پیش در حادثه ای مشکوک کشته شد. از او تعریف میکند که پس از مرگش در قفسه ای ۱۵۰۰ کرست و لباس زنانه از منزلش کشف کردند، آن قدر که اهل خوشی بوده است و دخترکان عاشق خود را به منزل می‌برده ...درون خودم پرسشی مطرح می کنم که در این افسانه آن دخترکان زیبا رویی که با این خواننده معاشقه کرده‌اند، مگر هنگام خروج به لباس های زیر خود احتیاج نداشته اند؟...اکثر آهنگ ها تِم غمی دارد که می‌رسد به یک ریتم شاد موسیقی امروزی. متعجب میشوم. رو می‌کند به من و با گوشه چشم به گوشی اشاره میکند و می‌گوید: نمی‌خواست خیلی دل‌خسته شویم.دل‌خسته از آن واژه های است که کمتر در زبان فارسی ایرانیان حضور دارد. واژه ای شاعرانه است که حتی امکان تبدیل به واژه ای علمی در بحث های روانپزشکی و روانشناسی را دارد.الهی دل خسته نباشید.پی نوشت: مولوی اگر اکنون می‌بود متولد افغانستان میشد، گویی شرق فلات ایران طبعی شاعر پرور دارد. سخن گفتن در آن سمت و سو گویی خود به خود شاعرانه است.https://t.me/parrchenan پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 9:59

ملاقات با بانوی سالخوردهقبل از کرونا بود که برنامه رکاب زنی یزد به شیراز با تاکید بر درختان کهن‌زیست، این مسیر را اجرا کردیم و در نتیجه فاصله معمول دویست کیلومتر بین این دو شهر به ششصد کیلومتر افزاوت شد در آن مسیر و آن برنامه ارتباط عمیق تری با درخت پیدا کردم. به گونه ای که در خیال، اگر خود را فردی بُت پرست می‌دانستم ، بُتم را یک درخت انتخاب میکردم ، درختی دیرزیست را یافته و مجاور آن حضرت گشته و صبح به صبح آن را طواف و باقی عمر بر آن سجده روا می‌داشتم. باری از بازی با خیالِ کفرآمیز چند سالی بود که به در آمده بودم تا آنکه سروچمانم ( همسرم) را دیدم و همان دیدارهای اول بود که به او قول دادم در زمستانی پر برف به دیدار کهن بانویی کوهستانی خواهیم رفت. اینگونه شد که کفش زمستانی کوه به نیت همان قول، اول هدیه ام به او شد.این هفته فرصتی پیش آمد تا به ملاقات این سرو اُرس یا هُرس ۲۷۰۰ ساله روستای شهرستانک برویم.در طول مسیر خیال اندیشی، دوباره مرا در ربوده بود، خود را زائر آن زیارتگاه زنده و سبز می‌دیدم. گاهی در پندارم خود را همان درخت می‌پنداشتم که سالهای سال، قبل از ظهور اسلام، قبل از ظهور مسیحیت، زیست خود را آغاز کرده و میلیون ها پرنده در شاخه سارش لانه و بیتوته کرده یا محلی برای درنگ، بوده است. میلیاردها بذر و میوه در سطح منطقه افشانده و پر از بودنست.باریمسیر را نرفته بودیم و برایم نو بود و به کمک نقشه خوانی سرو‌چمان آن را یافتیم. درختان اُرس کوتاهی در ابتدای دربند پای کوه و اُرس هایی بالا دست آن مادر، از او همچون سربازانی جان فدا نگهبانی می‌دادند. در پندارم صدای آخرین ضربه رو محکم‌تر بزن ابی می‌چرخید و دل‌نگرانش میشدم... نکند این مادر به چنین نجوایی گرفتار آید ؟ نکند آتشی ، تبری...د پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 9:59

تولدت مبارک. به گمانم حداقل یکبار از ما در عمرمان این جمله را شنیده باشیم. اما دقیقاً این جمله یعنی چه؟ عجیب تر آنکه مبارک با واژه برکت که این روزها به واسطه کرونا زیاد شنیده شد هم خانواده است و به معنای زیادَت کردن است. اما زیادت کردن یعنی چه ؟دو روز پایانی آخر هفته ام را مرور میکنم. سرکار رفته ایم. منزل سه خانواده مهمان شده ایم. اقوام ساکن دور از خود را دیده ایم. آشی که بسیار هوس کرده بودیم را نوشیده ایم. به ملاقات کهن ترین موجود زنده این سرزمین رفته ایم. کوهپیمایی مختصر در زمستانی برفی را نصیب برده ایم. با چند تن از دوستان گفت و گو کرده ایم. امکان ارتباط بیشتر با درون گرا هایی که مشتاقشان بودیم را یافته ایم و همه اینها در کمتر از دو روز اتفاق افتاده است. اما برایم اینگونه تداعی میشود که همه اینها میبایست در طول چندین روز اتفاق می افتاد.برایم این آخر هفته که مختصری از آن را بیان کردم معنای زیادت کردن، برکت یافتن و مبارک بودن است.اگر این مبارکی برای همه انسان ها باب دل باشد پرسشی برایم پیش می آید که، چگونه بدان برسیم؟ هر ساعت و هر روز خود را چگونه مبارک کنیم؟پاسخ سخت است و به همین دلیل دوباره به آخر هفته می اندیشم و در نکات پنهان آن را مداقه می‌نمایم. زیبایی جهان را نجات خواهد داد. سخنی از داستایوفسکی است که به تازه آن را مشاهده کرده ام. جمله پر ابهام. به پرچم و یا بیرق، پندار و افکارم می‌رود.( نمیدانم چرا) اینکه زیباترین حالت پرچم از نظرِ من این‌گونه است که در جهت بادی با سرعت بیش از سی کیلومتر در حالیکه بر افراشته است باشد. اینگونه تمام رخ و موازی زمین قرار میگیرد و گاهی چون گیسوی یار به واسطه باد با سرعت های مختلف، تابی میخورد موجی بر پرچم می‌زند و از یکنواختی خارج شده و پرچنان...
ما را در سایت پرچنان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iparchenane بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 9:59